این جنگ چوب خورده تو نعره های خفیفش
شیر لگد خورده داره
دریاست دریای طابوت رو شونه های نحیفش مرغابی مرده داره
طفلک همش لنگ نونه این سفره هرچی که
داشته برداشته و بذر کرده
از تشنگی نصفه جوونه این مشق دستاشو
عمری نذر ابوالفضل کرده
این صورت استخونی از فقر سیلی که
می خورد دردو فراموش می کرد
البته یادم نمیره وقتی جوون بود با فوت
خورشید و خاموش می کرد
روحی که رو موج اف ام می شست کنج اتاقو سرگرم بخت خودش بود
لبخند میزد به آفت سیبی که نعشش همیشه زیر درخت خودش بود
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا
پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده
قربانی جنگ بابا
بی جامه بی ادامه چشم انتظار یه نامه
از پی و سجاده بابا
ای سرفه های پر از دود ویرونه
شاه مقصود از سکه افتاد بابا
می گفت جاعل که بودم عمر عزیزم
هدر شد توی صف سینماها
می گفت امروز دیگه نقش مهمی ندارم
توی تئاتر شماها
می گفت ده سال هر روز راه دوا خونه ها
رو ترک موتور گریه کرده
از اون سر چاله میدون تا این سر توپ
خونه با توپ پر گریه کرده
می گفت ما مرغ شامیم حالا یا بزم عروسی
یا مجلس سوگواری
می گفت فرقی نداریم فرق ما دوتا شبیهه
اسب کالسکه ست و گاری
می رفت و می گفت پشت لبخند
سه در چهارم قسط عقب مونده دارم
می گفت از من گذشته می رفت و می گفت
امشب مهمون نا خونده دارم
ای چرک رو اسکناسا رابعه ناشناسا
پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده
قربانی جنگ بابا