آدمک سلام کجای قصه ای
آهنم الان دوراهه زندگیم
از وقتی رفتی من دارم لا فیلترا میخوابم
الحق که سختی مشتی من یه خورده بی اراده ام
یه بی اراده اما سزامو دادم
منم یه نخ سیگار با عادت های قدیم ندیم
چشمم به در دیوار تو عالم های عجیب غریب
دلم گرفته باز از ادمای سگ مضیر
قلم میرقصه باز رو کاغذ های خط خطی
خــــــب حاجی زندگی همینه
گذشته ها گذشت و رفت بالایی کریمه
امروزت باشه فرداها خمیره
ببین کور بشه دو تا چشمی که نبینه
شیشه باز شکست تو دست
چیکه چیکه خون رو فرش
ریمل و سیاهی اشک
من بی دل بی فکر و لش
نه من بدم نه تو
نه جو زدم نه خل
نه خالی ام نه پر
رو مغز من ندو
اینجا شهر وحشی هاست
باخت ها مال مشتی هاست
بکش تو حبس کن چرکتو تو هضم کن
از این قبیله برو
هار و دریده بدو
حق خودتو پس بگیر
دنیاتو تو دس بگیر
پشت من مالید به خاک خوش به حال زنده ها
مرده ام رو این حساب له شدم تو هم بساب
نزار که درد برسه به استخون خورد بشه
نزار یه شمع کوچولو تو مسیرت نور بشه
نخواه که مرد بشی قهرمان شی طرد بشی
نزار که خسته شی از هدفت سرد بشی
بلند شو رو دو پات بپر تو با دو بال
بکش اون بادوبان(بادبان) خدات که باد و داد
از تو حرکت از اون برکت
دستت پرچم سمت مقصد
من که غرقم تو خودم
روحمو هی میجو ام
مه گرفته اتاقمو گِل گرفته دو بالمو
خدایی حیفه وقت نشی تو عین من
پر که شدی داد بزن جیغ بکش
جیگر این دنیارو به سیخ بکش
سنگ گنده بردار پرت کن سمت فردات
خنده کن به دردات زنده شو لا اموات
نه مثل من یه مُرده